بشنو از نی را چو مولانا سرود
هر کس اش داد از درون جان درود
بخردی گفت این نوای خلقت است
کز سپهر آید به سوی ما فرود
عارفی گفتا نه، روح قدسی است
کاین چنین بر عالم ما پر گشود
دیگری گفتا که آن دانای راز
زین سخن لوح و قلم را می ستود
هم بر این سان نسل ها و نسل ها
عقل ها در راز و رمزش آزمود
با گذشت قرن ها و قرن ها
هر کس اش رمز و اشاراتی فزود
من برآنم کان ضمیر تابناک
هم به وحی القلب از دل می شنود
کز پس آن روزگار آید پدید
بانگ نایی از کران زنده رود
این اشارات زان بشارت می دهد
آذرخشی از میان ابر و دود
گوش بر نای کسائی نِه دلا
تا بدانی آن اشارت ها چه بود
محمدرضا شفیعی کدکنی
بهمن ۱۳۸۲ – تهران